پيام
+
مسئول ثبت نام به قد و بالايش نگاه کرد و گفت: دانشآموزي؟
- بله
- ميخواهي از درس خوندن فرار کني؟
ناراحت شد. ساکش را گذاشت روي ميز و باز کرد.
کتابهايش را ريخت روي ميز و گفت: « نخير! اونجا درسم رو ميخونم ».
بعد هم کارنامهاش را نشان داد. پر بود از نمرات خوب.
هم مداح بود هم شاعر اهل بيت.
مي گفت: « شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بي سر وارد شود؟»
بعد شهادت وصيت نامه اش رو آوردند. نوشته بود
هيئت استشهاديون علي
92/6/26
2-ولایت مدار
نوشته بود قبرم رو توي کتابخونه مسجد المهدي کندم.
سراغ قبر که رفتند ديدند که براي هيکلش کوچيکه.
وقتي جنازه ش اومد قبر اندازه اندازه بود، اندازه تن بي سرش!