سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ولایت مداری
 

فامیل دور: در بازو کسی نمی زنه ولی در بسته رو همه میزنن آقای مجری!
خود شما بخاطر این که بدونید توی این پسته در بسته چیه میشکنیدش، شکسته میشه اون در...
دل آدمم مثل همین پسته می مونه آقای مجری، یه سری از دلا درشون بازه می فهمی تو دلش چیه، ولی یه سری از دلا هست که درش بستس اینقد بسته نگرش می دارن که بلاخره یه روز مجبور میشن بشکنن و همه چی خراب بشه...
آقای مجری:با چی در این پسته باز می شه با سنگ بزنیم روش؟!
نه این در پسته راه داره باید باهاش حرف بزنی ببینی درش کدوم وره قشنگ درشو از تو خودش قفل کرده خودش باز می کنه یه روزی میاد بیرون
آقای مجری: در دل آدم چجوری باز میشه؟
فامیل دور: در دل آدم با درد و دله که باز می شه آقای مجری...

منبع:دیالوگ نامه






نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 تیر 30 توسط حسین مرادی نژاد

یک توصیه: وقتی نزدیک افطار زنگ خونتون رو می زنن؛ برای باز کردن در عجله نکنید چون ممکنه برخلاف تصورتون نذری نباشه.

اینطوری اگه فقیر پشت در باشه

وقتی بخواین در رو به روش ببندید حداقل اونایی که از تو آسمون نگاهتون می کنن نمی گن: «نگاه کنید چطور برای شکمش خوشحال می دوید و حالا که می بینه بجای گرفتن باید بده چه با ناراحتی در رو روی بنده ی خدا می بنده.»

واقعا خیلی زشته اهل آسمون بهمون بگن:«شکمو».

راه حل: با یک لبخند حتی زورکی در رو نیمه باز بزارین و برین از صندوق صدقات توی خونتون پول بر دارین و به اون بنده ی خدا بدین.

نکته: شاید پیش خودتون فکر کنید این بیچاره دروغ می گه و به جای یکم ، خیلی زیر خط فقر فرهنگیه ولی اینش دیگه به خدا مربوطه و به شما مربوط نیست چون شما وظیفتونو انجام دادین و برای اون بنده ی  زیر خط فقر فرهنگی،  گناه دروغ و سوء استفاده از دل های مهربون و ... می نویسه و روز قیامت چند برابر وجه داده شده، پس داده خواهد شد.

 






نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 تیر 30 توسط حسین مرادی نژاد

بسم رب المهدی

رمضان,دل نوشته,توبه,سرافکنده,بی تو,

اللهم صل علی محمد و آل محمد(ص) ذکری که گفتنش در ماه مبارک رمضان بسیار فضیلت دارد.
ای خدای رحیم و بخشنده با نام تو آغاز می کنم با یاده تو که بر من رحمی کردی تا در این ماه فرصتی برای توبه داشته باشم.
اما من هنوز هم همان بنده ی خودخواه و متکبری هستم که هنوز برای توبه به درگاهت نمی آیم.
من همان بنده ای هستم که هنوز زهروی راه شیطانم.و از این همه گناهان پی در پی در محضرت شرم ندارم.
وای بر من، وای بر این زندگیه من و وای بر این راهی که من در پیش گرفتم.
خدایا من شرمنده وصی تو هستم و شرمسار سهیدانی هستم که نمیدانم چطور پاسخ آنان را بدهم.
خدایا تو کریمی تو پوشاننده ی عیب ها هستی تو بهترین یاری کننده هستی و بهترین راه نجاتی
تورا به کشتی نجاتت حسین(ع) قسم که کمکم کن و دست مرا بگیر.
نمی دانم چرا من به مخلوقت اعتماد دارم اما به تو هیچ اعتمادی ندارم کمکم کن تا ایمانم به تو و عزمم برای رسیدن به تو قوی گردد.
خدایا می خواهم توبه کنم اما نمی دانم با چه رویی؟ انقدر توبه شکستم که دیگر شرمم می آید.... خدایا یا ستار العیوب ...
خدایا من هیچ بودم تو مرا به کمال رساندی و من هرگاه با تو بودم همیشه در اوج می درخشیدم اما زمانی که غرور من را فرا می گرفت
تورا فراموش می کردم و به ذلت می رسیدم ای پروردگار من آبروی من را حفظ کن تا پیش وصی دلخونت شرمسار نباشم .
دستم را بگیر تا در برابر شهیدان و جانبازان شرمنده نباشم پروردگارم دستم را بگیر...
خدایا من بی تو سرافکنده شدم یاری ام ده تا باتو سرافراز شوم یارب یارب یارب العفو العفو العفو ...
نمی خواهم زمانی که لحد را در قبرم میگذارند آن لحظه تمام وجودم پشیمانی و حسرت باشد ...
مرا ببخش خدایا مرا ببخش بخاطر شهیدان توبه مرا بپذیر ...
یا صاحب الزمان(عج) مرا ببخش بخاطره جدت حسین(ع) و من را کمک کن بخاطر غریبی حسن(ع)
خدایا یا صاحب الزمان(ع) پدر و مادرم را حاجت روا کنید و آنان را یاری دهید تا همیشه سلامت و در زندگی موفق و پیش روی شما روسپید باشند.
چرا که پدرم بی منت برای همسر و فرزندانش سخت کوشش و تلاش می کند و به دنبال کسب روزی حلال است و اولادش را به کسب روزی حلال تشویق می کند.
و مادرم که بی هیچ منتی همیشه برای فرزندانش و همسرش فداکاری کرده و می کند و هیچوقت خود در زندگی خوش نبوده تا فرزندان و سزبازانی صالح و پاکدامن برای ولی عصر(ع) تربیت و پرورش دهد.
من هرچه از فداکاری و از خود گذشتگی پدر و مادرم بگویم باز کم است.
خدایا به عزت و جلالت پدر و مادر من را با پدر و مادر عالم هستی حضرت فاطمة الزهرا (س) و حضرت امام علی(ع) محشور بگردان.
خالق من! مرا ببخش در این ماه پر برکتت و من را یاری ده تا سربازی هرچند کوچک باشم در این بازار یوسف فروشی برای مهدی موعود(عج)...
صاحب من! شهادت را نصیب من بگردان در رکاب امام مهدی(عج) و او را هرچه زودتر برسان...
داور من! رهبرم عظیم الشأن ما را طول عمری باعزت عنایت بفرما و او را یاری ده تا پرچم این انقلاب اسلامی را به حضرتش برساند ...
یاور من! تورا من دوستت دارم و می خواهم همیشه در زندگی خود تورا خشنود سازم و عنایتی کن تا ایمانم قوی و اراده ام راسخ تر بشود ...

رمضان

 






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 تیر 26 توسط حسین مرادی نژاد

رمضان,سرافکنده شدم

از گنهِ دم  به دمم آتش طوفنده شدم

هم شدم از توبه خجل، هم زتو شرمنده شدم

صاحب من! خالق من! داور من! یاور من!

حیف تو را داشتم و غیر تو را بنده شدم

شعله ای از نار بُدم شاخه ای از خار بُدم

با نظر رحمت تو باغ گل از خنده شدم

قطره بُدم بحر شدم ذره بُدم مهر شدم

بلکه درخشنده تر از مِهر درخشنده شدم

وصل تو شد عزت من هجر تو شد ذلت من

با تو سرافراز ولی بی تو سرافکنده شدم

وای بر این بندگی ام مرگ بر این زندگی ام

مردة یک عمرم و در خاک لحد زنده شدم

بار خدایا کرمی از یم اخلاص نمی

کز شرر عُجب و ریا آتش سوزنده شدم

سیل گنه برد مرا بحر بلا خورد مرا

وای که من غرق در این بحر خروشنده شدم

خاک قدوم ولی ام "میثم" دار علی ام

با نفس شیر خدا زنده و پاینده شدم






نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 تیر 23 توسط حسین مرادی نژاد

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید خرازی,ژنرال

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «علی مسجدیان» از رزمنده گان پرسابقه

ی لشکر14 امام حسین(صلوات الله علیه) چنین روایت می کند:

اواسط اردیبهشت ماه 61، مرحله ی دوم «عملیات الی بیت المقدس»،

«حسین خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر به خط بزنیم». بین راه، به

یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش می سوخت و چند بسیجی هم، عرق ریزان

و مضطرب، سعی می کردند با خاک و آب، شعله ها را مهار کنند. حسین آقا گفت:

«اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیم چه خبره».

هرم آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود. از داخل

شعله ها، سر و صدایی می آمد. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و

دارد زنده زنده می سوزد. من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با

بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می

پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت

می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود.

بلند بلند فریاد می زد:

«خدایا ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون

ور ثابت قدمم کنی. خدایا! الان سینه ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش

سینه ی حضرت زهرا نمی رسه. خدایا! الان دست هام سوخت، می خوام تو اون

دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم، نمی خوام دست هام گناه کار باشه.

خدایا! صورتم داره می سوزه، این سوزش برای امام زمانه، برای ولایته،

اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.»

اگر به چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین

وضعی، چنین حرف هایی بزند. انگار خواب می دیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت

نفهمیدم کی بود، همان طور که ذره ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلی

مرتب و سلیس فریاد می زد.

آتش که به سرش رسید، گفت:

«خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم

تموم می کنم. لااله الا الله، لا اله الا الله. خدایا! خودت شاهد باش.

خودت شهادت بده آخ نگفتم»

به این جا که رسید، سرش با صدای تقی ترکید و تمام.

آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم.

بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. یکی با کف دست به پیشانی اش می زد، یکی

زانو زده و توی سرش می زد، یکی با صدای بلند گریه می کرد. سوختن آن

بسیجی، همه ما را سوزاند.حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل

کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:

«خدایا! ما جواب اینا را چه

جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو

نگه نمی داره، بگه جواب اینا رو چی می دی؟»

حالش خیلی خراب بود. آشکارا ضعف کرده بود و داشت از حال می رفت.

زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و

هرطوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی

من و آن قدر گریه کرد که پیراهن کره ای و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. دو

ساعت بعد، از همان مسیر برمی گشتیم، که دیدیم سه – چهر نفر دور چیزی حلقه

زده و نشسته اند. حسین گفت:

« وایسا به اینا بگو از هم جدا بشن. یه چیزی

بیاد وسطشون، همه با هم تلف می شن. همون یکی بس نبود؟»

نزدیکشان ترمز زدم. یکی شان بلند شد و گفت:

«حسین آقا! جمعش کردیما» .

حسین گفت:«چی چی رو جمع کردین؟»

طرف گفت: «همه ی هیکلش شد همین یه گونی».

فهمیدیم، جنازه ی همان شهید را می گوید که دوساعت قبل داخل نفربر سوخت.

دور گونی نشسته بودند و زیارت عاشورا می خواندند. حسین آقا، از موتور

پیاده شده و گفت:

«جا بدید ما هم بشینیم، با هم بخونیم. ایشالا مثل این شهید،معرفت پیدا کنیم».

شهید گمنام






نوشته شده در تاریخ شنبه 92 تیر 22 توسط حسین مرادی نژاد

 

برداشت آزاد از زیارت نامه حضرت بقیة الله الأعظم عج الله تعالی فرجه الشریف 

درود بر تو ای دلیل خدایی خدا بر زمین،

درود بر تو ای چشم گشوده خدا بر زمین،

درود بر تو ای روشنای خدا که سوی چشم جویندگان راهی و دل انگیزی طریق دل شدگان،

درود بر تو ای بی شالوده خداترس،

درود بر تو ای رفیق خیرخواه،

درود بر تو ای کشتی رهایش،

درود بر تو ای همواره دلیل زنده بودن و نفس زدن، درود بر تو!

آغوش خدا، محل آرام تو وکسان بی تایت، درود بر تو!

خدا بر طلوعت تعجیل کند و همو یارت باد.

درود بر تو آقای من!

دل بسته تو هستم و دل آرام  به آمدن و بودنت،

به خدا پناه می آورم، به تو و به خانواده ات.

منتظرم بیایی و حق بر ید بیضایت بدرخشد؛

همین دعای من از خداست و دیگر هیچ.

سلام شیرین تو بر رسول واپسین وعترتش،

من را در خیل برراه نشستگانت ببین

واز آنان که حیات بدخواهان تو را برنمی تابند

و ازآنان که در پیش چشم هایت، خاکستر شعله عشق تو می شوند

و دوست خود بدان و بنامم.

عزیزترینم، ای زمان هستی!

شیرین ترین کلمات خدا، گوارای تو و خانواده ات.

جمعه، روز توست که چشم ها به مسیر آمدنت خیره می ماند.

رهایی از غم، مقیّد به حضور توست،

هلاکت ناکسان به برق شمشیر توست.

آقا جان! مهمانم و به نگاه تو ملتمسم.

آقا جان! سفره داری وپدرت نیز چنین بوده،

مهمانم کن و نگاهت را از من دریغ نفرما!

درود خدا بر تو و بر خانواده بی تایت،

مهمان توام ولقمه های من متبرک به دست توست،

               هر جای زمین که باشم...






نوشته شده در تاریخ جمعه 92 تیر 21 توسط حسین مرادی نژاد

بسم رب المهدی

ماه مبارک رمضان

درودم بر تو ای ماه عزیز خالق یکتا


سلامم بر تو ای ماه دعا ای ماه آمرزش

درودم بر تو ای ماه ثنا ای ماه آمرزش


سلامم بر تو ای ماه ورع ای ماه استغفار

درودم بر تو ای ماه نماز و ماه استغفار


سلامم بر تو ای ماه فضیلت ماه آزادی

درودم بر تو ای ماه عزیمت ای مه شادی


سلام بر تو ای ماه هدایت ای مه ایمان

درودم برتو ای ماه عنایت ای مه سبحان


سلامم بر تو ای ماه تلاوت ای مه فرقان

درودم بر تو ماه شهادت ای مه قرآن


سلامم بر تو ای ماه مبارک ماه وعظ و پند

درودم بر تو ای ماه سالک ای مه پیوند


سلامم بر تو ای ماه ولایت ای مه والا

درودم بر تو ای ماه سعادت ای مه رعنا






نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 92 تیر 20 توسط حسین مرادی نژاد