سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ولایت مداری
 

 

 

سلام مولای مهربان من ...
جانم به قربانت آقاجان...
اینجا سخن از رجعتِ آسمانی توست و روزگار ظهورت ..
کاش این رویاهای شیرینِ زمین :
مانند صبحِ صادقی از راه برسد و چشم من به جمالِ دلربایت روشن شود ..
خبر از ظهور است و آمدنت و حُکمرانی ات ؛
چقدر لذت بخش که فرداهای زمین برای
توست و به نامِ تو مولای من ..
خوشحالم که عاشقِ مردی بزرگم که آینده ی زمین برای اوست و در دستِ قدرتش : بیا و اِعجاز کن مولای من ..
جانم به قربانِ مقامِ والای ولایتت ؛
چه لذتی دارد که تو در زمین حاضر باشی ؛
چه لذتی دارد در زمانی زندگی کرد که صاحبُ الزمانِ آن دوران هم حاضر باشد و هم ظاهر ..
خدایا : چه لذتی دارد دیدار آقایِ جهان بر تختِ پادشاهیِ خلقت ؛

که عبای امامت بر تن دارد و فرمانروایی می کند بر خلقت ..
خدایا : این رویاها و خاطره های شیرینش هم ، برای قلبِ کوچکِ من ؛ بزرگ است و آسمانی ..
کاش می توانستم بمانم تا مولایم بیاید و در زمانِ ظهورش او را زیارت کنم ولی ... : من مسافرم ..
مدتِ اقامتِ من در زمین رو به پایان است و چند سالی میهمانِ این حوالی ام و دوباره باید به آغوش گرم خداوند برگردم ؛

چقدر دلم میخواهد بمانم تا مولایم بیاید و زیارتش کنم : شنیده ام عبایش اِعجاز می کند :
هزار برابر اعجازی که شالِ یوسف کرد برای زلیخا ...
دوست دارم بمانم و در عشق مولایم پیر شوم و بسوزم و ..

آقایم که آمد با گوشه ی عبای آسمانی اش مرا جوان کند اما : دیدارِ خدا در جوانی را هم عاشقانه دوست دارم :
که تا جوانم و زیبارو و دوستداشتنی : خدا را ببینم ..
میدانی مولاجان : از روزی که به زمین آمدم :
چشم براه برگشتنم مانده تا دوباره به دیدارش بروم :
خدا را می گویم : آنچنان مشتاق دیدار اویم که دلم هوای رفتن کرده ولی .. تورا چه کنم ؟
چشم انتظاریِ تو مرا پابستِ زمین کرده مولا جان ؛
که باشم تا بیایی و ببینمت عزیز ..
دعایم کن ؛
دعا کن تا جوانم و زیبارو : هم ترا ببینم و هم خدا را ...
کاش برای زیارت خدا و مهدی : آسمانی بمانم برای دیدار ...

 

 






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 تیر 19 توسط حسین مرادی نژاد

ساده کـہ میشــوے ...

ساده کـہ میشوے همـ ـهچـیز خوب میشود؛

خودت، غمت، مشکـلت، غصه ات، هواے شهـرت، آدم هاے اطرافت و حتی دشمنت !

یک آدم ساده کـہ باشی برایت فرقی نمی کـند تجمـل چیست؟ قیمت تویوتا لندکـوروز چنـد است، فلان بنز آخرین مدل چند ایربگ دارد،

مهمــ نیست نیاوران کـجاست؟! شریعتی، پاسداران، فرشتـہ، الهیـہ، کـدامـ حوالی اند؛ رستوران چینی ها گران ترین غذایش چیست؟ ساده کـہ باشی همیشــہ در جیـبت شکـلات پیدا میشود ....

همیشــہ لبخـنـد بر لب دارے،

بر روی جدول هاے کـنار خیابان راه میــروے، زیر باران ... دهانت را باز میکـنی وقطره قطره می نوشی، آدم برفی کـہ درست میکـنی شال گردنت را به او می بخشــی،

سادهکـہ باشی همین کـہ بدانی بربرے و لواش چنــد است کـفایت میکنــد؛ نیازے به غذای چینی نیست، آبگوشت هم خوب است؛

ساده کـہ باشی آدم هاے ساده را دوست دارے ...

چون

بوے ناب آدَم می دهــَـند ... ( ! )

ساده کـہ باشی فرمول نمیخواهی؛ ایـکـس تو همیشــہ مساوے ایگرگ توست، ساده کـہ میشوے درگیــر رادیـکـ ـال، انتگـرال و مشتق و ریاضت ها نیستی هر جایی به راحتی محاسبـــہ میشوے!

ساده کـہ میشوے حجم ندارے، جایی نمی گیــرے، زود به یاد می ـآیی و دیـــــر از خاطـر میروے...






نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92 تیر 17 توسط حسین مرادی نژاد

سلام

ای غایب بی نشان ! ای بهانه تمام گریه هایم! ای آقای ندیده ام !       

  امشب دوباره دلم بی قراری می کند؛ ستاره می شمارد و سراغت را از ماه می گیرد ، اما گلهای باغچه که بی قراری دلم را می بینند ، به جای ماه جواب می دهند :« ما ، عمری ست هر بهار به امید آمدنش خود آرایی و عطر افشانی می کنیم ولی با آمدن پاییز عمرمان به سر می آید و او نمی آید!!»

 دوباره دلم ستاره می شمارد ؛ ماه را می نگرد ، گلهای باغچه را می بوید و می پرسد:« چرا برای دردهایم ، درمانی ، چشمهایم را بارانی و قلب شکسته ام را مهربانی نیست؟» 

مگر نه اینکه ، آمدنت ، گلهای یاس و اطلسی را برای ما به ارمغان می آورد؟ مگر نه این که نگاه نازنینت ناب ترین لحظه ها را نصیب دلهای شکسته ی ما می کند؟ مگر نه این که دست شفابخشت ، تمام گریه ها را می خنداند؟ پس چرا نمی آیی؟!! چرا عمری است ما را در حسرت یک لحظه دیدار جمال دلربایت گذارده ای ؟

اصلا"، ای که خودت گفتی : روزی خواهی آمد و آن روز تمام قناری ها آواز می خوانند ؛ تمام غنچه ها می شکفند و تمام چشمها از اشکهای شوق بارانی می شوند... پس چرا نگفتی نخوانده طالبت می شوم ؛ ندیده عاشقت می شوم؛ ونیامده دلتنگ نبودنت؟ 

ای آقای ندیده ام !! تو تمام اشتیاق کمیل من ، تمام گریه های ندبه ی من و تمام دلتنگی های سمات من هستی .. بیش از این ، ما را چشم انتظار و بی قرار مخواه ! و با آمدنت ، نور صفا وصداقت و صمیمیت را بر ظلمتکده ی دلهای تاریک عالمیان بتابان.

ای محبوب دلها!! تمام هستی ام را خاک قدمت می کنم، تا شاید نظری به جاده ی دلم بیندازی !! چرا که تو آفتاب یقینی ، که امید فرداها هستی ، تو بها روءیایی که به طراوت گل سرخ می مانی و نرم وسبز و لطیفی ، تو معنای واژه های آسمانی هستی که دستهایش برای آمدنت به زمین دعا می کند !!

ای تجسم مهربانی!! غیرت آفتاب و جلوه زیبای ماه تو را وصف می کنند و نفس تو آب را معنی می کند و نبض خورشید تو را توصیف می نماید.. خوب می دانم که می آیی ؛ آری تو می آیی ؛ همانگونه که وعده کرده ای  و آنگاه ست که کلمه ی « انتظار » را از لغت نامه ها پاک خواهیم کرد !! پس ای تمام زیبایی !! بیا تا برای همیشه فریادرس عاشقان موعود باشی....

ای آنکه در نگاهت ، حجمی ز نــور داری!!

کی از مسیر کوچه ، قصـــد عــــبور داری؟؟

چشم انتــــظار ماندم ، تا بر شــــــــبم بتــابی

ای آنکه درحــــجابت ، دریــای نــــور داری

من غرق در گــناهم ، کی می کنی نگاهـــم؟

برعــکس چشمهایم ، چشــــمی صـبور داری

از پرده ها برون شـد، ســــــــــوز نـهانی ما

کوک اســت ساز دلها،کی قصد شور داری ؟

درخواب دیده بودم ، یک شــب فروغ رویت

کی در سـرای چشمـــم قصد ظهور داری ؟






نوشته شده در تاریخ جمعه 92 تیر 14 توسط حسین مرادی نژاد

عَکســَـــت را هَر روز مُرور میکُنم

تا نَکُند یـــــــــآدم برود براے لبــــخند چـہ کسے مے جنگم...

به عکســــت زل مے زنم و نگاهم در نِگاهت گِرهـ میـــخُورَد

انـــــگار
?تمامـــ? دل خوشے ام تو هستے...

و در این هیاهوے دنیا و در هواے هوس

گـــــاهے یآدمان میرود [سیــــــــــِــــــد علے]را...






نوشته شده در تاریخ جمعه 92 تیر 14 توسط حسین مرادی نژاد

 

شهید همت,بسیج,بسیجی,برچسب به بسیجی

شهید همت:زمان بازرگان به ما برچسب چریک زدند،

زمان بنی‌صدر هم برچسب منافق،

  الان هم برچسب خشک مقدس و تحجر،

هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم برچسب‌بارانمان کردند،

حالا روزی ده برچسب دشت می‌کنیم اما بسیجیان دلسرد نباشید!

(((((حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند))))))






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 تیر 12 توسط حسین مرادی نژاد

 

امام خامنه ای,

امام علی (ع):
هرکس به وقت یاری رهبرش در خواب باشد؛
زیر لگد دشمن بیدار می شود .

(غررالحکم ص -422)






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 تیر 12 توسط حسین مرادی نژاد

بسم رب المهدی

(23)
سخت گیری بر ستم پیشگان
بشربن غالب اسدی گوید: امام حسین (ع) به من فرمود:
ای بشر،ماندن قریش چه معنی دارد آنگاه که آن قائم [ آل محمد(ص) ] پانصد مرد آنان را احضار کند پس  نگهدارد تا گردن همه را بزند، سپس پانصد نفر دیگر را، سپس پانصد نفر دیگر را؟
عرض کردم: خدا أمر شما را سامان بخشد، آیا اینان به آن زمان می رسند؟
فرمود:

سرپرست قوم، از آنان است.
بشیر برادر بشر گوید: من شهادت می دهم که امام حسین(ع) [در نقل این حدیث] برای برادرم شش بار شمرد [نه سه بار].

پی نوشت:
1-الغیبة نعمانی،ص235،ح23
2-اثبات الهداة،ج7،ص79،ح506
3-بحارالانوار،ج52،ص349،ح100
4-معجم أحادیث الامام المهدی(ع)،ج3،ص183،ح706






نوشته شده در تاریخ شنبه 92 تیر 8 توسط حسین مرادی نژاد