سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ولایت مداری
 

بسم رب المهدی

خدا,درددل,آغوش,

من دردلم دریایی طوفانی دارم با موج هایی که از سر خشم و نفرت بر تخته سنگای دلم می کوبد..
اما خوب می دانم که سرمنشأ این همه نفرت و خشم از کجاست ...
منشأش آن مردمانی هستند که ادعا دارند آن هم ادعایی پوچ و واهی ...
مردمانی که ریا دارند آن هم ریایی که برای بدست آوردن توجه دیگران است و به قیمت از دست دادن توجه اصلی است..
مردمانی که حب دارند آن هم حب قدرت،حب مقام تا بتوانند خود را از دیگران جدا کنند و از او دور شوند...
مردمانی که هرکدام فک می کنند خونی رنگین تر از دیگران در رگ دارند و انگار شاهزاده یا پادشاه هستن...
مردمانی که دیگر با بعضی از واژه ها کاملا غریب شدند ...
واژه هایی مثل کمک رساندن،گذشت داشتن،مهربانی،راست گویی،برادری یا خواهری و ...
مردمانی که گوش هایشان به حرف های گرگ ها، چشم هایشان به رفتار گرگ ها، زبانشان به خواست گرگ ها و عقل هایشان دست گرگ ها است..
مردمانی که خواب سنگینشان زمین را هم به خواب فرو برده است خوابی که هر ثانیه اش جهل می آورد، آری جهل...
مردمانی که هویتشان را می خواهند خاک کنند تا هویت گرگ ها را داشته باشند...
مردمانی که هر روز هزار هزار قتل مرتکب می شوند و هیچ دادگاهی در زمین نیست تا حکم دهد...
مردمانی که از هم کینه دارند آن هم کینه ای که انگار هزاران سال است قدمت دارد...
مردمانی که منتظرند تا ساده لوحی پیدا کنند تا بازار مزایده را گرم کنند و سود برند...
مردمانی که برای رسیدن به پول حاضرند تا هر قصه ای برای خام کردنت ببافند...
مردمانی که انگار جان دادنه دیگری برایشان هیچ مهم نیست...
مردمانی که دلشان سنگ شده طوری که انگار کسی دیگر جز آنها حق حیات ندارد...

اینجا مردم آنقدر تلاش می کنند که ریشه ی زندگی را خشکانده اند...
اینجا مردم آنقدر فرو رفته اند در دنیا که انگار هیچ مرگ و قیامتی وجود ندارد...
اینجا مردم آنقدر شیفته عشق خیابانی اند که انگار دیگر هیچ عشق خدایی وجود ندارد...
اینجا مردم آنقدر برای برتر شدن دنیایی می جنگند، قربانی می کنند، که انگار برتری در معاد وجود ندارد...
اینجا مردم برای داشتن قدرت،مقام،ثروت،شهوت دست به قربانی کردن زده اند و یک دیگر را از دم تیغ میگذرانند...

دلم گرفته است انگار صدها سال است که مرده ام،و مانند روحی در برزخ گیر افتاده ام ...
خدایا در شهری ماشینی و مرده گیر کرده ام شهری که دودش چشمانم را کور و دلم را سیاه کرده است...
انگار اینجا شهر عروسک های کوکی است... عروسک هایی که نه احساس دارند و ...
خدایا کمی من را در آغوشت بگیر تا من از نفس تو کمی روحم زنده شود ...
خدایا دستم بگیر بلندم کن من را با خود ببر تا از این شهر مرده ها دور شوم ...
خدایا می دانم تو خود از من دلگیرتر هستی و آتش خشمت را فرو نشاندی و رحم کردی...
خدایا آغوشم باز است من را بگیر و از اینجا ببر...

آغوش,من,بگیر,خدا

اینجا معرفت معنی سادگی داره

اینجا صداقت معنی بی سوادی داره

اینجا رفاقت معنی حماقت داره

اینجا اینجا اینجا میخواهم بروم از اینجا...






نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92 آذر 25 توسط حسین مرادی نژاد