سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ولایت مداری
 

بسم رب المهدی

زندگی,میل,خدا,شیطان,نفس,مرگ,طعم

عجب آدم بامزه‏ای بود، تا حال چنین انسان شوخ طبعی ندیده بودم. از آخرین بار که او را دیده بودم زمان زیادی می‏گذشت. خدا می‏داند این مدت کجا بود و چه می‏کرد....

آمد و بین دوستان نشست. بعد از سلام و احوال ‏پرسی با همه، امام علیه‏ السلام پرسید: خب بگو ببینم حالت چطور است.
- ای، نفسی می‏آید و می‏رود و روزگار را می‏گذرانم، ولی بر خلاف میل خدا و خودم و شیطان.

همه از این حرف او خندیدند، امام هم خندید و پرسید: یعنی چه؟!

 

- خدا می‏خواهد همواره از او اطاعت کنم و هرگز گناه نکنم، ولی افسوس؛ خودم هم از مرگ بیزارم و نمی‏خواهم بمیرم، ولی چه کنم که روزی به سراغم خواهد آمد؛ شیطان هم می‏خواهد همیشه گناه کنم، اما گاه ‏گاهی عبادتی هم می‏کنم (و دوباره حاضران خندیدند).

در این فکر بودم که او این لطیفه‏ها را از کجا می‏آورد، خودش آنها را می‏سازد یا از کسی می‏شنود، کاش من هم می‏توانستم مثل او همه را خوشحال کنم و لبخندی بر کنج لبی بنشانم.

یکی از حاضران که هنوز خنده بر لب داشت پرسید: ای پسر رسول خدا، راستی چرا از مرگ می‏ترسیم و آن را دوست نداریم؟

امام حسن علیه‏ السلام فرمود: چون شما دنیای‏ تان را آباد و آخرتتان را خراب کرده‏ اید، طبیعی است که برای انسان کوچیدن از آبادی به ویرانی بسیار ناگوار است.

همه از شنیدن پاسخ امام تکانی خوردیم؛ حقا که عین حقیقت بود، و او که این سؤال را پرسیده بود پس از شنیدن این جواب منطقی، خنده بر لبش خشک شد و مدت‏ها به فکر فرو رفت. کسی چه می‏دانست، شاید به این می‏اندیشید که خرابی آخرتش را چگونه آباد سازد.(1)


پی نوشت ها:
1. معانی الأخبار،ص389،ح29.
برگرفته از سُبُلِ هدایت
sobol.blog.ir







نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 دی 22 توسط حسین مرادی نژاد